خانوووووووووووووومی

به وبلاگ من و خانومم خوش امدید

عشق به این میگن : ریلکس تو بغل آقاش خوابیده



тαɢε:

ﻣﻌﯿﻦ ﻓﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﭼﻮﻥ ﻣﻠﺖ ﺣﻮﺍﺳﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺴﯽ ﻭ ﺑﯿﮓ ﺯﺍﺩﺱ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺳﯿﺒﯿﻼﺷﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﻫﯿﺸﮑﯿﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﯿﺮ ﻧﺪﻩ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﻣﻠﺘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﮔﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ِ ﻭﺍﺣﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ِ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﮔﯿﺮ ﺑﺪﯾﻢ 



тαɢε:
5 / 12 / 1392برچسب:, 19:56

اگر خودمان را دوست بداریم و به خودمان ارزش بگذاریم، آنوقت می توانیم از تنهایی مان لذت ببریم و وقتی دیگران در دسترس هستند با آنها ارتباط برقرار کنیم.



тαɢε:

دختره ابروهاش عین هد بنده,
بعد استاتوس گذاشته:
" غمگین ودلسردم....
خسوف تنهایی و بی وفایی بر ماه لبخندم, سایه گسترانیده...."
(جملش تو حلقـــم )
.
خو خواهر من, اون ابروهات رو مرتب کنی, خسوف هم برطرف میشه..
فروغ لبخندت هم دیده میشه...



тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:, 18:53

هیچ وقت برام مهم نبوده که بقیه دربارم چی فکر میکنن؛
راستشُ بخواین ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﻨه،
فقط.......
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺛﺒﺎﺗﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ!!



тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:, 18:51

من خدا را در آنانی دیدم که خود،نیاز محبت بودند،ولی باز هم محبت میکردند...



тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:, 18:49

 

ـــه گـــرمـــای آغــوشــت عــادت کــردم 

کـــِ سَــرم رو هُــل بــِدَم تُــو بغــلت
 

بــُوی عــطــرت همـــه وجــودم رُو پُــر کُــنِ
 

ســـرت رُو بـزاری دمــِ گُــوشـم نــفـس بکشــی
 

بــا صــدای نفــسات مســـت بشـــم
 

فـــشارم بــدیِ بِـــه خُــودت
 

دمـــه گُــوشم بگـــی "مـــالِ خُــودمــی"
 

مـــنم غــرق لــذت بـــشم...



тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:بـــه گـــرمـــای آغــوشــت عــادت کــردم , 4:37 Amir HOsein ҈

هرچند شکـستـه ...

 

اما، همیـن جـا مـانــــده ام ...,

 

زرد شـــدنـد ..؛

 

علفهـــایی که زیـــر پـاهــایم، سبــز شــده بـودنـد ..!

 

نمــی آیـی ؟!

 



тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:نمــی آیـی ؟!, 4:32 Amir HOsein ҈

چنــــد ســـال بعـــــد

 

دخـــــتـــری از تـــــــــو

عـــــاشــــــق پــســــــری

از مــــن خـــــواهــــد شــــد

.

.

 

فقــــط جــــان بچـــه اتـــــ

مانـــــدن را یــــادَش بـــــده....

 


тαɢε:
28 / 11 / 1392برچسب:مانـــــدن را یــــادَش بـــــده,,,,, 4:29 Amir HOsein ҈

فقط برای خودم هستم ؛ خودِ خودمـــــــــ ـ ـ ـ ... 

نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتــــــاج نگاهی برای تو که صورتــ ـــهای رنگ شده 

را می پرستـــی نه سیرتــــــ آدمها را .. هیـــــچ ندارمــــــ...... راهت را بگیر و برو 


حوالی من توقفـــ ممنـــــــــوع استــــــ !

 



тαɢε:
16 / 10 / 1392برچسب:حوالی من توقفـــ ممنـــــــــوع استــــــ !, 20:24 Amir HOsein ҈

این روزها تلخ می گذرد

دستم می لرزد از توصیفش

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی مثل خودکشی است با تیغِ کُند



тαɢε:
16 / 10 / 1392برچسب:این روزها تلخ می گذرد, 20:19 Amir HOsein ҈

اگه یه روز فرزندی داشته باشم، 

بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم. 

بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده. 

بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره… 

بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، 
پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه… 



و مهمتر از همه: 

بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، 

چون ممکنه برای همیشه از دستش بده…

 



тαɢε:
9 / 10 / 1392برچسب:, 17:36 Amir HOsein ҈
!



тαɢε:
9 / 10 / 1392برچسب:, 17:35 Amir HOsein ҈
...

این روزها کســی به خودش زحمـــت 
نمی دهد 
یک نفـــر را کشـف کند ! 
زیبایــی هایش را بیـرون بکشـد 
تلخــی هایش را صبر کند 
آدمهـای امروز، دوســتهای کنسروی می خواهند! 
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیــرین ومهربان 
از تویــــش بپرد بیـرون! 
و هی لبخنــــد بزنــد و بگــــوید: 
"حــق با تــوست"

 



тαɢε:
9 / 10 / 1392برچسب:, 17:34 Amir HOsein ҈

لبخندها هرگز، ملاک شاد بودن نیست! 

یا تیشه ای بر دوش، از فرهاد بودن نیست! 

هر جا که باشی منطق آیینه ها این است 

در چشم بودن، معنیِ در یاد بودن نیست!... 

ای سرنوشت شوم، جام شوکرانت کو ؟ 


این خانه دیگر در خور آباد بودن نیست!

 

 

 



тαɢε:
9 / 10 / 1392برچسب:لبخندها هرگز، ملاک شاد بودن نیست! , 17:28 Amir HOsein ҈

چه دنیای بی وفایی رسمش جداییو سرنوشت هرکس که عاشق شد شمعه سوختنت، 

کاش میشد که عاشق نشد و بی تفاوت از کنار رهگذر عشق گذشت، 

کاش در این دنیا جمله بی تو هرگز نبود.



тαɢε:
9 / 10 / 1392برچسب:کاش در این دنیا جمله بی تو هرگز نبود,, 17:24 Amir HOsein ҈

پسـرم!
گروهـی هستنـد که اگـر احترامشـان کنـی تـو را نـادان می‌داننـد و اگـر بی‌محلی‌شـان کنـی از گـزندشان بی‌امانـی. پس در احتـرام، انـدازه نگهـدار.

سخت تریـن کـار عالـم محکـوم کـردن یک احمـق است. خـون خـودت را کثیـف نکـن.

با کسـی که شکمش را بیشتـر از کتـاب‌هایش دوست دارد، دوستـی مکـن.

هـان ای پسـر!
در پیـاده رو که راه می‌روی، از کنـار بـرو. ملت می‌خواهنـد از کنـارت رد شوند!

در خیـابان که راه می‌روی، کیـفت را سمت جـوی آب بگیـر، زیـرا کیـف قـاپ زیـاد شده است.

پسـرم!
وقتـی در تاکسی کنـار یک خانـم می‌نشینـی، جمـع و جـور بنشیـن تا آن بیچـاره احسـاس ناراحتـی نکنـد.

موقـع رانندگـی خـودت را جـای کسـی بگـذار که دارد از خـط عابـر پیـاده رد می‌شـود پس حـق تقـدم را رعایت کن.

پسـرم!
هیـچ گـاه دنبـال به کرسـی نشـاندن حـرفت مبـاش و همـه جـا سـر هـر صحبتـی را باز مکـن. بگـذار تـو را نـادان بداننـد.

اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی‌اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می‌کشاند.

پسـرم!
اگر هواپیمای ایران ایر سوار شدی آیت‌الکرسی بخوان، سه بار موقع بلند شدن و سه بار موقع نشستن!

اساتیـد را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه، خود دانی.

در ضمن ، به هر کسی بی‌خودی لقب “استاد” عنایت مکن. مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.

پسـرم!
مطالعات خود را محدود به کتاب‌های مذهبی نکن، کتاب‌های نویسندگان غربی را نیز بخوان و آن‌ها را کافر مپندار.

اگر کتاب یا فیلمی رد صلاحیت شد، حتما آنرا بخوان یا نگاه کن زیرا حتما نکته‌ای انسانی در آن نهفته است.

پسـرم!
اگر توانستـی استخـدام شوی، در اداره با دو کس رفیـق شـو آنچنـان که دانـی آبدارچـی و یکی از بچـه‌های حراست.

فـرزندم!
اینقدر SMS بازی نکن، با اینکار فقط درآمد مخابرات را زیاد می‌کنی.

پسـرم!
راه تو را می‌خواند. اما تو باور مکن.

دانشگاه کسی را آدم نمی‌کند. علم را از دانشگاه بیاموز، ادب را از مادرت.

هـان ای پسـر!
اگر دکتر یا مهندس شدی موقع معرفی خود، از این پیشوندها قبل از اسم خود استفاده نکن، زیرا آن نشانه کمبود شخصیت توست.

می‌دانم الان داری حسرت دیدار مرا می‌خوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان.

هـان ای پسـر!
خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو، اگر رفتی از مملکتت.



тαɢε:
2 / 10 / 1392برچسب:نسخـه جدیـد وصیت لقـمان به پسـرش, 5:48 Amir HOsein ҈

از “پاول تیلیچ” نویسنده و معلم بزرگ روحانی، دربارهٔ شجاعت پرسیدند؛ او گفت: «شجاعت واقعی یعنی این‌که به رغم همه سختی‌ها و مرارت‌ها که بخشی از زندگی روزانهٔ ما هستند، به زندگی آری بگوییم!
این شجاعت می‌خواهد که همه روزه چیزی مثبت و معنی‌دار دربارهٔ زندگی و خودمان پیدا کنیم.
وقتی این کار را بکنیم، نه تنها می‌توانیم زندگی را بهتر درک کنیم، بلکه می‌توانیم زندگی معنادارتری داشته باشیم، و آن را با تمام خوبی‌هایش باور کنیم.
“دوست داشتن زندگی شاید بالاترین شکل شجاعت باشد.”»
زندگی دشوار است… و همیشه هم منصفانه نیست. اما این بدان معنا نیست که این زندگی نمی‌تواند خوب باشد، نمی‌تواند پاداش‌دهنده و لذت‌بخش باشد. هنوز هم دلایل فراوانی داریم که شجاعانه به زندگی آری بگوییم.
همان‌طور که “آن لندرز” می‌گوید: «اگر از من بخواهند بزرگتریننصیحت را به همهٔ بشریت بکنم، نصیحتم این خواهد بود: زحمت و مشقت را به عنوان امری لازم در زندگی قبول کنید، سرتان را بالا بگیرید، در چشمان ناراحتی نگاه کنید و بگویید: “من از تو بزرگتر هستم، تو نمی‌توانی من را شکست بدهی!”»

 



тαɢε:
2 / 10 / 1392برچسب:بالاترین شکل شجاعت, 5:40 Amir HOsein ҈

 

 
آهــای زمین...

نلرز...

اینجایی که تو میلرزی ایــران اسـت!

اینجا بدن جوانهایـش هــر روز با دیدن ارشاد میلرزد...

اینجا دل مردی که عشقش را بخاطر ماشین آن جوانک از دست داد میلرزد

اینجا پســری از فکر بیکاری شب را با لرز به صبح میرساند..

اینجا عرق شرم بر پیشانی پدر میلرزد...وقتی بچه اش جلوی مغازه ای او را میخواند!

اینجا دست مهربانترین بنده ها از فشار میلرزد...

اینجا دل مادرها میلرزد...

گاه فراموش میشود که مردمان این سرزمین سالهاست که بر خود میلرزند!

تو دیگر کوتاه بیا زمین...

کوتاه بیـــــــا......


тαɢε:
25 / 9 / 1392برچسب:, 15:26 Amir HOsein ҈

 

 

 
بالآخــــــره یه روز به آرزویـ بچگیـامـ میرسمـ

در صف اول نمــاز جلوتر از پیش نمــاز می ایستمـ

وهمه به من اقتدا خـواهند کرد....

نمــاز که تمامـ شد همه به سمت من خـواهند آمد...

چـقدر عزیز خواهـم شد...بعد از چند قدم کسی فریاد میزند....

بلند بگـــو:
 
لا اله الا الله


тαɢε:
25 / 9 / 1392برچسب:, 15:24 Amir HOsein ҈

 

گـفــت:حــالت را نميـ ـ ـپرســــم،مـيــ ــ ــدانم خـــوبی

 

عــــكس هآيتـــــــ همه بـــا لبــ ـــ ـــخندند!!

 

و نميـــ ــــ ــــدانست عكــــاس که ميــ ــــ ــگويد ســــــ ـــ ـــيـــــب....

 

منــــ ــ ـ ـ ـ يـــاد حــــ ــــ ــمآقت حـــــوا ميـ ــ افتم

 

و پــــوزخنــ ـــ ــد ميـــ ـــ ـزنم...

 



тαɢε:
25 / 9 / 1392برچسب:, 15:18 Amir HOsein ҈

می خواهم ...

 

 مُچاله و خیس !..

 

 در آغوشش بمانم!

از پهن شدن بر بند ِ خاطرات ، بیــــزارم...

 

 



тαɢε:


בلـــَم گرفتــﮧ…

از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ…

 

از همــﮧ فــَرآموشی هآ…

از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ…

 

کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…

 

“روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟

 


тαɢε:

خیلی وقت است مرده ام...
دلــــــم می خواهد ببارم،کسی نپرسد 
چرا؟. . . توچه میفهمی. . .
این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . .
تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . . 
امـــــــــــــــــــــــــــا. . . 
بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام 
بی انصـــــــــــــــــاف...
چانه نزن ... حسرت هایم به قیمت عـــــــمرم تمام شده. . .



тαɢε:

همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی


وقــــتی دلــِت شکــــستـه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :

“بیخـــیآل“…



тαɢε:

 

                                            

شکـــ نکـــــن !

 

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

 

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !

 

قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !

 

برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود

 

آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه

 

بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے

 

بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ  !!!

 

 



тαɢε:

 

 به باران دل نبند که هر چهار فصل دیوانه‌ ات خواهد کرد !
اگر ببارد ، از شوق و اگر نبارد ، از دلتنگی …



тαɢε:

اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچ

شون وارد شدم!

 


-cσптıпυε-
тαɢε:
 
تﻌــﻬـﺪ ﺩﺍﺷﺘــﻦ، ﻗــﺸﻨﮕــﻪ !!
ﺣﺘـــﯽ ﺗﻌﻠــﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
ﺍﯾﻨﮑـﻪ ﺑﺪﻭﻧــﯽ ﻣـــﺎﻝ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﺳــﻬـﻢ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﻭ ﺍﻭﻧـــﻢ ﻣـــﺎﻝ ﺗـــﻮﺋـــﻪ ..
ﺣـــﻖ ﺗـــﻮﺋــﻪ ..
ﻣﻬـــﻢ ﻧﯿــﺲ ﺍﯾﻦ ﺗﻌــﻬـﺪ ﺍﻣـﻀــﺎﺀ ﺑﺸــﻪ
ﺗـــﻮ ﯾﻪ ﮐـــﺎﻏـﺬ پــﺎﺭﻩ !
ﺍﺻـــﻠﺶ ﺟـــﺎﯼ ﺩﯾﮕــﻪ ﺳَﻨَــﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ..
ﺗﻮﯼ ﺩﻻﺗـــــــــــﻮﻥ
 


тαɢε:

 

 

بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :

 

آهــــای پســــر …

 

حواســــت باشــــه …!

 

ایــــن دختــــری کــــه بــــه تــــو دل داده ,

 

خیلی هــــا در ” آرزوی نیــــم نگاهــــش ” هستنــــد …

 

لیاقــــــــــــــــــــت داشتــــه بــــاش …………..!



тαɢε:
18 / 9 / 1392برچسب:لیاقت , دل , دختر , پسر , بعضیا , بعضی از , آرزوش , نگاهش , 1:15 Amir HOsein ҈

سر سفره شام بودیم برا بابام اس اومد
ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮ ﺑﺨﻮﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ
:ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ سرﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺎﯼ ﯾﻪ
ﻣﺎﯼ ﺑﯿﺒﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺱ ﺑﻮﺱ
ﻋﺎﻗﺎ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﺑﺎهه
ﺑﺎﺑﺎم ام ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩ ﺩﯾﺴﻪ ﺑﺮﻧﺞ ﮐﻮﺑﯿﺪ
ﺗﻮ ﺳﺮه ننهه ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ﻭﻧﭙﺮﺱ
بعد پاشد ﺭﻓﺖ عینکشو بیاره ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻃﺮﻓﻪ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ
منم فرار ﮐﺮﺩﻡ الان ﺗﻮ ﭘﺎﺭکم ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭم
ﻋﺠﺐ ﻫﻮﺍﯾﻪ ﻧﺎﺯیه جاتون خالی :)))))



тαɢε:
11 / 9 / 1392برچسب:, 16:24 Amir HOsein ҈

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!



тαɢε:

مغرورانه اشك ريختيم... چه مغرورانه سكوت كرديم 
چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم
غرور هديه شيطان بود... و عشق هديه خداوند...
هديه شيطان را به هم تقديم كرديم
هديه خداوند را از هم پنهان كرديم.........

 



тαɢε:

یادتان باشد
دلتنگ شدن جزئی از فرایند فراموشی است
مگذارید احساس دلتنگی شما را به آغوش کسی برگردانید
که می دانید با او آینده ای ندارید



тαɢε:

گاهي مسير جاده به بن بست ميرود...
گاهي تمام حادثه از دست ميرود...
گاهي همان كسي كه دم از عقل ميزند...
در راه هوشياري خود مست ميرود...
گاهي غريبه اي كه به سختي به دل نشست ،
آنگاه كه قلب خون شده به شكست ميرود...
در آغاز اگرچه با سخن از عشق آمده ،
آخر خلاف آنچه كه گفته ميرود



тαɢε:

اگه یه روز داستانم را نقل کردی بگو:
بیکس بود اما کسی را بیکس نکرد
تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت
دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست
فقط دلشو شکوندن..



тαɢε:

 

 

 

یکی از فانتزیام اینه که:
 
یه قوطی نارنجی بخرم و توش اسمارتیز بریزم 
تو جمع غربیبه ها ادای ادم مریض رو درارم
یکی ازم پرسید چی شده؟
بگم: "چیزی نیست،
همون سردردهای همیشگی..."
بعدم چندتاشو بخورم بگم:

آآآآآآه :|

لامصب،عنده کلاسه!
 
-------------***--------------
 
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ اسمم اسماعیل باشه...

 

ﺩﺧـدﺮﻩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ نذری ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﮕﻪ: ﺳﻼﻡ اسمال جون ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ نذریه!

ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﺒﯿﻼﻡ ﺑﮑﺸﻢ، ﺑﮕﻢ ﺍﻭل یاد بگیر ﺑﮕﻮ اسمال ﻋـﺎغـﺎ! ﺯِﺑـﻮﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻪ ﺿﻌﯿﻔﻪ

ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﻧﻨﺖ ﺑﮕﻮ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ :دی

ﺍﻭﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﺷﻮ ﺑﮑﺸﻪ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﮕﻪ ﻭﺍﯾﯿﯿﯽ خاک به سرم

ﺫﻭﻕ ﻣـﺮﮒ ﺷﻪ ﺑﺪﻭﻭﻩ ﺑﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﭘﺎﺵ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﻪ ﺑﺎ مــخ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺷﯿﺸﻪ، مغزش ﺑﭙﺎﭼﻪ ﺗﻮﯼ ﺭﺍهرو! :|

 

-------------***------------ 


یکی از فانتزیام اینه :
توی بیمارستان،یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و
داد میزنه:آقای دکتر؟آقای دکتر؟بیمار داره از دست میره
من درحالی که لبخندی پرمعنا برلب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم
... پرستار بلندتر و با التماس میگه:آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده
من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم
ایندفعه همهءپرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره
من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهرهءتک تکشون نگاه میکنم و میگم:
.
.
.
.
.
.
.
.
آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن
بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار ناپدیدشم.

 
 
 
ادامه این پست در " ادامه مطلب"

 


-cσптıпυε-
тαɢε:

دوست داشتن به تعــــداد دفعات

 

گفـــــتن نیست !

 

حسی است ؛

 

 

که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود …



тαɢε:
11 / 9 / 1392برچسب:, 4:47 Amir HOsein ҈